یادداشت|ما سینههامان سپر زن و بچههای شماست
به گزارش نوید شاهد البرز؛ «حمید عسگری» فعال فرهنگی حوزه ایثار و شهادت در یادداشتی یاد و خاطره فرمانده فداکار دفاع مقدس، جانباز سرافراز «حاج قربان کوهستانی» را گرامی میدارد و می نگارد.
«دره «شیلر» در زیر بارانی از بمب و آتش دارد نَفَسنَفَس میزند، اما تو میخندی! فاصله مرگ و زندگی آنقدر به ثانیهها بند است که همه را از این همه اطمینان حیران کردهای! تیرها تمامی ندارند و خمپارههایی که به لحظهها هم مجال تنفس نمیدهند! اما تو میخندی و توی چشم بچهها امید جان میگیرد. آن کُرد روستایی مبهوت است و در این همه دلهره و اضطراب وقتی دست در دستان گرم تو میگذارد، انگار در آرامترین نقطه عالم سکنی دارد! کلامت اشک بر چشمانش مینشاند؛« آرامش باش برادرم! ما سینههامان سپر زن و بچههای شماست و جانمان را گِرو این حرف میگذاریم»!
لبخندت چقدر قیمتی بود، حاج قربان! شاید از این رو که با معیارهای تصنعی و مصلحتی نسبتی نداشت و همیشه از سر مهربانی روی چهره دوست داشتنیات میرویید! آن لبخندهای تکرار ناشدنی که از یک روح بلند برمیخاست و هر جا که بودی، با وجودت، مهربانی و صمیمیت جای همه کدورتها و رخوتها را میگرفت! یک فرمانده جا مانده از شبهای ماهتابی«کربلای پنج»که زخم آن روزها را انگار در پستوی جان و جسمت چنان پنهان ساخته بودی که هر که خندههایت را میدید، هرگز نمیتوانست باور کند که تو با درد و زخم کهن جنگ،سالهاست داری زندگی میکنی! میسازی و میسوزی. از ارتفاعات «شیخ محمد» و «بوجار» تا «نیزارهای مجنون»، تو را میان موجی از حماسه و خاطره و زخم میتوان یافت! در شوخیها و جدیهایت یک تراز و معیار انسانی موج میزد و این سالهای پر فراز و نشیب نه تند بودی و نه کُند! به معنای واقعی کلمه چهرهای معتدل اما مصمم از خود به تصویر کشیدی و پایت به دامن تلخ افراط و تفریطها نلغزید!
عصر امروز وقتی تو رفتی، صبح بغضآلود «کربلای پنج» را میمانست! آنگاه که از خط، بی برادر برگشتیم و زمین زیر پای بیقراریهامان گم شده بود و زمان بیتابتر از همیشه توی تقویم یک زمستان سرخ، یخ زده بود! نمیدانم این رفتن زودهنگام و بیخبر، تاب و توانمان میدهد که فردا بر شانه اندوه یاران دیروز تا خانه ابدی بدرقهات کنیم؟! کاش دوباره بخندی و بگویی مرگ بیگاه آمده بود و راندَمَش تا وقتی دگر! کاش، کاش، کاش ...»
انتهای پیام/